نامه اول
چه سلامي ؟! چه نگاهي ! وقتي شانه هايت مدت هاست به علامت نمي دانم و انگار حالا حالاها هم
خيال پايين آمدن ندارد . چه تابستاني ؟! وقتي يک عالمه از برگ ها هنوز پايين نيامده به خاطرش خود
کشي کردند . چه گرمايي ؟! وقتي ديگر مه آه من يخ دستانت را حتي تکان هم نمي دهد . چه بهانه اي
؟! وقتي تمام بهانه ها را گرفته اي و ديگر گرفتنش از نگرفتنش برايت سخت ترست . چه حرفي ؟! وقتي
تمام حرف ها را زده تصميم رفتنت را روي ديوار هر پس کوچه اي نوشتي و من فقط خواندم . چه سيبي
؟! وقتي سرخ را زير سوال کم رنگ ماندنت و نماندنت کشتي . چه تولدي ؟! وقتي تمام شمع هاي دنيا را
زير دين ناز سوسوي چشمانت سوزاندي . چه بخششي ؟! وقتي ديگر چيزي ? حتي لحظه اي درنگ
نيست که کسي به تو هديه نکرده باشد . چه دوست داشتني ؟! وقتي به تعداد حروف دوست داشتن
هم دوستم نداري . چه نامه اي ؟! وقتي نخوانده تک تکشان را مثل سبزه هاي هفت سين سنت هايمان
به آب روان مي سپاري شايد آن سوي رود نمي دانم کجا ? کسي با خواندن خطي از آن به زندگي
بازگردد . دريغ از يک شب باراني ? دريغ از باراني که يک شب مهتاب بيايد و محض خاطر صورتي بودن
چند دانه شمعداني قلمه زده گلدان معضوم آن خانه دور اما قشنگ ? نخستين حرف نمي دانم تو را براي
هميشه بدزدد و نه بر آب روان بلکه اين بار به خاک مهربان بسپارد . اين دفعه جوري نوشتم که نداني خط
کيست و آن وقت که تمامش را خواندي ? يک بار هم کار تو مثل کار ما ? از کار گذشته باشد .
کسي که هر روز بيشتر از ديروز دوستت دارد
نظرات شما عزیزان:
|